امید به رهایی را تو سقوط دیدم
چون کبوتر پر بسته در میانه پرتگاه
به دیوار رسیدم همچون سربازی
که آخرین شلیکش به یک پرچم بود
لالایی را در زمزمه های مادر شنیدم
همون موقع که سجادهاش رو به قبله پهن میکرد
لبخند را دزدیدم از یک سندروم
قدم زدم تو خیابونای استکهلم
و تو را دوست داشتم
تو را دوست داشتم
و تو را دوست داشتم
چون کبوتر پر بسته در میانه پرتگاه
به دیوار رسیدم همچون سربازی
که آخرین شلیکش به یک پرچم بود
لالایی را در زمزمه های مادر شنیدم
همون موقع که سجادهاش رو به قبله پهن میکرد
لبخند را دزدیدم از یک سندروم
قدم زدم تو خیابونای استکهلم
و تو را دوست داشتم
تو را دوست داشتم
و تو را دوست داشتم