زندانبان


زندانبان

سر آمد فصل رویاها، بنای عشق ویران است به پایان آمد این دفتر، حکایت رو به پایان است مرا تاریخِ فرزانه بسی خاطر نشان کرده: بر آن چیزی که هرگز دل نباید بست «پیمان» است به گردن می پذیرم هر گناهیشاعر:حسین جودوی

سر آمد فصل رویاها، بنای عشق ویران است
به پایان آمد این دفتر، حکایت رو به پایان است

مرا تاریخِ فرزانه بسی خاطر نشان کرده:
بر آن چیزی که هرگز دل نباید بست «پیمان» است

به گردن می پذیرم هر گناهی را در این عالم
به چشمت هر گناهی در جهان از مردِ آبان است

تو زندانبان و من زندانی این زندگی، اما
چه فرقی می کند وقتی سرای هر دو زندان است؟

نوشتم آجر آجر روی دیوارت: «به نام عشق»
چرا اینکونه اکنون دل زعشقت کندن آسان است؟!

خداحافظ! ولی دانم که ما را بخت بد باقی ست
که چون من اندکی اما، همانند تو چندان است




همدرد