- شـب:
و از جیرجیرک می پرسم
کیست در دلت پنهان؟
ناله هایت با کیست؟
از سرِ تنهایست؟
ناله زد و جهید
با نگاهی از تردید
گفت از سیاهی
از ظلمت
از دل پر سودای شب است
شب به سکوتش زیباست!
شب قشنگ است به همین
وهم تاریکی
و پنهان کاری
رنجش خورشید صبور
پسِ تابیدن
رفتن و گم شدنش
در پس آن پرده شب
شب قشنگ است
به همین تاریکی
با نسیمی که خنک آلود کند
تن گرمای زده ی دشت و دمن
در میان تن صحرای پر از عطر چمن.
ــــــــــ
- شعرهایم:
در لابه لای کلمات آخرین شعرهایم
میچکد اشک های مرگ
میدود در رگ های یک معتاد
از دروازه های سرنگی سرد
پیش چشم دخترکی ژولیده موی
که زیر حملهٔ
تازیانهٔ کمربند پدری لااُبالی
میشود سرخ
میکشد درد
من کلمه به کلمه شعرهایم را
فدای خاک خونینفام سرزمینام کردهام
در آن هنگام
که زنان مومن اش
زنانگی خود را
میفروشند ارزان
به بهای کسبِ تخفیف
در چک و چونه ای درد آور
منزجر!
من تمام شعرهایم را
انداختهام
به پای پدرانی که
بارِ شرمگین نگاهش
از دستانِ خالی
اما پاک،
میکُشد آرام
از خجالت
انتحاری
در پیشگاه زن و فرزند
با درد
من میکنم، نذر
تمام شعرهایم را
به آستان حضرتِ مادر
که با زحمت
میکند بزرگ
دو سه سر فرزند
قد و نیم قد
بی پدر
با درد
همچون مرد
ـــــــــ
- عشق ممتد:
کاش من و تو به جای زمین؟!
در زهره،
مریخ
و یا اورانوس زندگی میکردیم
که به جای هفت سال عاشقی
هفتاد سال
هفتصد سال
سالهای سال میتوانستیم
عاشقی کنیم.
ــــــــ
- محبوب من:
محبوب من
به یاد بیاور
سوگواریهایم را برای چهارشنبه
در پنجشنبه های خاکستری
در خیابانهای سردِ بی تو بودن را
که بارها از آن عبور کردهام
محبوب من
به یاد تو شعرهایم را
در باغچه
در صحرا
در دشت میکارم
و نام مقدست را بر تن تمام سپیدارها
حک کرده ام
و با باد میرقصم
با رود میخوانم
و با لکلک ها پر میگیرم
محبوب من
بی دلیل دلتنگ تو میشوم
بیدلیل گریه میکنم
بیدلیل به کوچه میزنم
قلب من به شکستنهای بیدلیل عادت دارد
نگران نباش!
تو مقصر نیستی!
من بیدلیل به پر و بال دل
گیر داده ام.
محبوب من
من بیبهانه عاشق میشوم
بی بهانه دوست میدارم
جوانه میزنم
رشد میکنم
و میشکنم
از پژمردن گلبوته های لبخندت
از ندیدن های مکرر
از نشنیدن ناگهان صدایت
محبوب من
به یاد داشته باش
من عاشقترین مرد روزگار تو هستم.
ـــــــــ
- مرا ببخش:
مرا ببخش...
که بیزارم
از خانهای که تو در آن نیستی!
از پنجرههایی که بسته اند
و تو در آن پیدا نیستی!
و دلخوش نمیکند مرا
عطر هیچ یاسی
مرا ببخش...
که هزار تکهام،
و هیچ اتفاقی
بیدار نمیکند
نیمهی در خود فرو رفتهام را
و هیچ دکتری با قرصهای لعنتی اش،
کاری از دستشان بر نمیآید...
مرا ببخش...
که با موسیقی لبخندت
نمیرقصم
و تنها
تکیه میدهم،
به درخت خیالاتم
و فکر میکنم
به تمام روزهایی که
«فانوس» سهم ما از روشنی بود...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
و از جیرجیرک می پرسم
کیست در دلت پنهان؟
ناله هایت با کیست؟
از سرِ تنهایست؟
ناله زد و جهید
با نگاهی از تردید
گفت از سیاهی
از ظلمت
از دل پر سودای شب است
شب به سکوتش زیباست!
شب قشنگ است به همین
وهم تاریکی
و پنهان کاری
رنجش خورشید صبور
پسِ تابیدن
رفتن و گم شدنش
در پس آن پرده شب
شب قشنگ است
به همین تاریکی
با نسیمی که خنک آلود کند
تن گرمای زده ی دشت و دمن
در میان تن صحرای پر از عطر چمن.
ــــــــــ
- شعرهایم:
در لابه لای کلمات آخرین شعرهایم
میچکد اشک های مرگ
میدود در رگ های یک معتاد
از دروازه های سرنگی سرد
پیش چشم دخترکی ژولیده موی
که زیر حملهٔ
تازیانهٔ کمربند پدری لااُبالی
میشود سرخ
میکشد درد
من کلمه به کلمه شعرهایم را
فدای خاک خونینفام سرزمینام کردهام
در آن هنگام
که زنان مومن اش
زنانگی خود را
میفروشند ارزان
به بهای کسبِ تخفیف
در چک و چونه ای درد آور
منزجر!
من تمام شعرهایم را
انداختهام
به پای پدرانی که
بارِ شرمگین نگاهش
از دستانِ خالی
اما پاک،
میکُشد آرام
از خجالت
انتحاری
در پیشگاه زن و فرزند
با درد
من میکنم، نذر
تمام شعرهایم را
به آستان حضرتِ مادر
که با زحمت
میکند بزرگ
دو سه سر فرزند
قد و نیم قد
بی پدر
با درد
همچون مرد
ـــــــــ
- عشق ممتد:
کاش من و تو به جای زمین؟!
در زهره،
مریخ
و یا اورانوس زندگی میکردیم
که به جای هفت سال عاشقی
هفتاد سال
هفتصد سال
سالهای سال میتوانستیم
عاشقی کنیم.
ــــــــ
- محبوب من:
محبوب من
به یاد بیاور
سوگواریهایم را برای چهارشنبه
در پنجشنبه های خاکستری
در خیابانهای سردِ بی تو بودن را
که بارها از آن عبور کردهام
محبوب من
به یاد تو شعرهایم را
در باغچه
در صحرا
در دشت میکارم
و نام مقدست را بر تن تمام سپیدارها
حک کرده ام
و با باد میرقصم
با رود میخوانم
و با لکلک ها پر میگیرم
محبوب من
بی دلیل دلتنگ تو میشوم
بیدلیل گریه میکنم
بیدلیل به کوچه میزنم
قلب من به شکستنهای بیدلیل عادت دارد
نگران نباش!
تو مقصر نیستی!
من بیدلیل به پر و بال دل
گیر داده ام.
محبوب من
من بیبهانه عاشق میشوم
بی بهانه دوست میدارم
جوانه میزنم
رشد میکنم
و میشکنم
از پژمردن گلبوته های لبخندت
از ندیدن های مکرر
از نشنیدن ناگهان صدایت
محبوب من
به یاد داشته باش
من عاشقترین مرد روزگار تو هستم.
ـــــــــ
- مرا ببخش:
مرا ببخش...
که بیزارم
از خانهای که تو در آن نیستی!
از پنجرههایی که بسته اند
و تو در آن پیدا نیستی!
و دلخوش نمیکند مرا
عطر هیچ یاسی
مرا ببخش...
که هزار تکهام،
و هیچ اتفاقی
بیدار نمیکند
نیمهی در خود فرو رفتهام را
و هیچ دکتری با قرصهای لعنتی اش،
کاری از دستشان بر نمیآید...
مرا ببخش...
که با موسیقی لبخندت
نمیرقصم
و تنها
تکیه میدهم،
به درخت خیالاتم
و فکر میکنم
به تمام روزهایی که
«فانوس» سهم ما از روشنی بود...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)