در دلم فریادهاست ،
قصه ی تلخ سکوت ،
چاره ی بیچاره ها ، مُردن فرهادهاست ،
حرفها دارد دلم ، از شکست و از گذشت ،
سر به درد می آید از ، گفتنِ این سرگذشت
زندگی از ابتدا ، قهوه ای بی قند بود ، طعم شیرینی آن ، هدیه ی لبخند بود ،
نقشها پر رنگ شد ، عشق هم کم رنگ شد ، زیر بار زندگی ، قلبها از سنگ شد
نه خیانت دیده ایم ، نه کسی را کشته ایم
نه جنایت کرده ایم ، نه به تیغی مرده ایم
در کدامین دادگاه ، دل شکستن جرم است ؟!
در کدام قانون و دین ، ترش رویی کفر است ؟!
نه کسی از بردن از یاد ، راهی زندان شود ، نه کسی با خود پرستی داخل رندان شود ،
عاشقانه حرفهایی گفته و دل میبریم ،
اعتمادی و نگاهی و جوابی میدهیم ،
چشم تا وامیکنیم ، دو و سه و چاریم و بعد ،
غرق مسئولیت و نقش جدیدی میشویم
ذهن من ، اما هنوز جعبه سیاهی کهنه است
گرچه در دنیای او دنیای من هم مرده است ،
هرشب و هر روز میپرسم ز خود ای ساده دل !
آن همه عشق و تواضع را ز یادش برده است ؟!
او اگر شاعر نبود و من نبودم ماه او ،
پس سرودِ "زندگی با عشق" را که گفته است ؟!
در کدامین دین ، فراموشی و دل کندن گناه ست ؟!
در کدام قانون ، بی رحمی و خودخواهی خطاست ؟!
نه من آن باشم که دنبال حقوق خود رَوَم ،
نه تو بتوانی که عمر رفته ام را پس دهی ،
من ولی دلخوش به گلهای لطیف باغچه ،
تا زمانی که دوباره "شعر باران" سر دهی
قصه ی تلخ سکوت ،
چاره ی بیچاره ها ، مُردن فرهادهاست ،
حرفها دارد دلم ، از شکست و از گذشت ،
سر به درد می آید از ، گفتنِ این سرگذشت
زندگی از ابتدا ، قهوه ای بی قند بود ، طعم شیرینی آن ، هدیه ی لبخند بود ،
نقشها پر رنگ شد ، عشق هم کم رنگ شد ، زیر بار زندگی ، قلبها از سنگ شد
نه خیانت دیده ایم ، نه کسی را کشته ایم
نه جنایت کرده ایم ، نه به تیغی مرده ایم
در کدامین دادگاه ، دل شکستن جرم است ؟!
در کدام قانون و دین ، ترش رویی کفر است ؟!
نه کسی از بردن از یاد ، راهی زندان شود ، نه کسی با خود پرستی داخل رندان شود ،
عاشقانه حرفهایی گفته و دل میبریم ،
اعتمادی و نگاهی و جوابی میدهیم ،
چشم تا وامیکنیم ، دو و سه و چاریم و بعد ،
غرق مسئولیت و نقش جدیدی میشویم
ذهن من ، اما هنوز جعبه سیاهی کهنه است
گرچه در دنیای او دنیای من هم مرده است ،
هرشب و هر روز میپرسم ز خود ای ساده دل !
آن همه عشق و تواضع را ز یادش برده است ؟!
او اگر شاعر نبود و من نبودم ماه او ،
پس سرودِ "زندگی با عشق" را که گفته است ؟!
در کدامین دین ، فراموشی و دل کندن گناه ست ؟!
در کدام قانون ، بی رحمی و خودخواهی خطاست ؟!
نه من آن باشم که دنبال حقوق خود رَوَم ،
نه تو بتوانی که عمر رفته ام را پس دهی ،
من ولی دلخوش به گلهای لطیف باغچه ،
تا زمانی که دوباره "شعر باران" سر دهی