تاراج بلا


تاراج بلا

بد عهدی ایام مرا سست از این راه نکرد بیمار تو بودم که بجز درد تو همراه نکرد هر پلک زدم دیده ی بیدار به رویای تو رفت زیبایی چشمان تو صد عشوه کم از ماه نکرد ایام جفا کار چو روزی به مراد دل ما...


بد عهدی ایام مرا سست از این راه نکرد
بیمار تو بودم که بجز درد تو همراه نکرد

هر پلک زدم دیده ی بیدار به رویای تو رفت
زیبایی چشمان تو صد عشوه کم از ماه نکرد

ایام جفا کار چو روزی به مراد دل ما گشت
دستانِ اجل را نفسی کوته و کوتاه نکرد

در دام سیاهی قفسی تنگ بشد عرصه پرواز
چشمان امیدم شبِ تاریک تو گمراه نکرد

چون دست فلک عمر به یغما ببرد زود چو باد
این دیده دمی فرصت دیدار تو بیگاه نکرد

دیوانه منم, سنگ جفا خورده به اعماق وجودم
صد عاقل این شهر یکی چاره ی این چاه نکرد

تا مِهر بُود زنده بدین راه و بدین رسم چه سود
تاراج بلا حیف مرا کشته ی درگاه نکرد

1402 1 27



خدا می داند