گلایه


گلایه

. . نم نم باران است و همچو جنینی که زهدان را میخراشد به شوق هر بار ، عمیق تر نارنج وار میگردم آغشته ام به بند بندت ای گناه من چشم در چشمم کوه و سکوت و قلمی ملتهب که به زین آوازیست با...

.
.
نم نم
باران است و همچو
جنینی
که زهدان را
میخراشد به شوق هر بار ، عمیق تر
نارنج وار میگردم
آغشته ام
به بند بندت ای گناه من
چشم در چشمم کوه و سکوت و قلمی ملتهب
که به زین آوازیست
با گیسوان سیاه
متعلق به من است و تعلقش ، خودم
و نیلوفری که
مینوشد از زیر و بم این سنگلاخ
تو مرا
پرنده ای شیرازی میمانی
که در پشت ابر
ابیاتت مه آلود است و کوچه هایت دراز
ای قله ی بن بست
گلایه
شعریست زیر پیرهنی خیس
روایتیست
دیدنی
با قافیه هایی محشر
حافظم ، مولوی ، سماع کن
که جز تو در عمق
ندارم صدفی
که
تو را در خویش
هر شب هاشور میزنم و سحر واژه ها را غسل میدهم
تا تو به خانه بازگردی
و این حکایت سنگیست بغض کرده
در قرقی
که با تحریر گیسوانت
پونه میچیند



بی احساس