سینمای بقا


سینمای بقا

در بهشت‌زار خصم و خدنگ شما من تنها خدای گُلی را خواندم در میان جماعت خشک و شهدِ واژگون به زیر سپهرِ تیغ و پنبه‌های ابر آن‌جا که شعاع کبوتر را یارای برخاستن از حفره‌های گور نیست من پیشتر دیده...

در بهشت‌زار خصم و خدنگ شما
من تنها خدای گُلی را خواندم
در میان جماعت خشک و شهدِ واژگون
به زیر سپهرِ تیغ و پنبه‌های ابر
آن‌جا که شعاع کبوتر را
یارای برخاستن از حفره‌های گور نیست

من پیشتر دیده بودم
از روزن گریخته‌ی ماه
که چه اندازه جهان است تهی از رویا
و مردگانی که دیگر
نمی‌خواهند بجویند ساق پاهای خویش

من دیدم
سرود آفتاب‌های خاموش را
بر دهان‌های بی‌جیوه
که راه‌های فسفرین کوچک را محو می‌کرد
و پیوستی از خانه‌ها و جامه‌های نو
که در پوزخندِ والیان می‌سوخت
شادی بی‌قلب مردمان که رنگ‌ها را می‌جُست
و رقصی که دریده می‌شد به انتهای خیابان

من دیدم
قَوی و غنی که دو ردیفِ دندان بودند
بر یک دهانِ نو
و آنان که از گورستانِ رسانه‌‌‌
خاک می‌پاشیدند بر بقایای شیونِ مِسکینان

دیدم
سمندرِ مُرده‌ی جوانی را بر سنگ
و ناله‌ی موج دریاهای به زنجیر کشیده شده را،
خواب آبی حقیقت بر بالش کافور زده
و سکوت سرهای سرخِ رویا را
بر ژیغ‌ژیغِ چرمِ شبانه

دیدم عاجِ شکسته‌ی فواره
و پلک‌های بسته و دستانِ تا شده تا صبح
تا جنگل‌ها را هنوز جایی باشد
برای سلیقه‌های کبود
و تماشاگران خفته بر صندلی‌های سرد را دهانی
برای سپیده‌دمِ ناشتای اکرانِ خون و بلور.


حسین صداقتی
(بهشهر) 19 تیرماه 1402
ویرایش 23 آبان‌ماه 1402
جوانی: یای آن مصدری است نه وحدت؛ جوان بودن و دوران جوانی



از مردم شیراز بپرسید