هلال دلتنگ
ای سپید جانانه ام اندوه هزارهی چشمانم وصلهی چاک پیراهن ات شورهزار گونه هایم خاک قدمگاه نام ات با هق هق بی وزن شعرم چون کودکی در تبعید پرستش گاه سینهی مادراش دلتنگت هستم و ناتوان که غربت...
ای سپید جانانه ام
اندوه هزارهی چشمانم
وصلهی چاک پیراهن ات
شورهزار گونه هایم
خاک قدمگاه نام ات
با هق هق بی وزن شعرم
چون کودکی
در تبعید پرستش گاه سینهی مادراش
دلتنگت هستم
و ناتوان
که غربت اشکی را
به بغضی گره زنم
یا التماس واژه ای را به زبان
شاید تعبیر تلاطم حزین سینهام را
در تنهایی آن انار بازمانده
بر درختی تهی ببینی
کسی اندوه او را نمیداند
یا راز بغض دانه هایش
که بی هیچ روزنهی نگاهی
در جهانی محصور سر به مُهر ماندهاند
و گلگون صیقلی تنی
که در یورش وهمی تیره
آرام می خشکد
اما جام پر هلاهل این تقدیر
و سردی این فاصلهها
در تپش بنفشههای تنم رنگ باخته
و پیچش هزار توی راه ها
در شوق خلخال پایم
رو به گرداب تباهی
تا در فصل تبدار ماه پیشانیام
این خزان دلتنگی را
به بهار دی ماه دیدارت برسانم
و گلوی چهل تکه ام را
به بهشت بوی تن ات
به بلورین یاقوت سینه ات
سنجاق کنم
که این جاذبهی گرگینهی چشمان توست
که اینچنین می کشاند
هلال دلتنگ چیماه را
به اسارت هفت قلمرو بی مرز آغوش ات
تا باریکهی تن بی جانم
در اعجاز نگاه تو
قرص ماه ....
6 دی ماه 1402
از مجموعه الهه سرخ و پیغمبر سپید
پرده هشتم
: دِلتَنگِم سی دیینه گِلاره کالِت
دِلتَنگیم دَس خوم نی هام دِ خیالِت
( میان این همه درد این عطر تن توست که جان مرا میگیرد )
اندوه هزارهی چشمانم
وصلهی چاک پیراهن ات
شورهزار گونه هایم
خاک قدمگاه نام ات
با هق هق بی وزن شعرم
چون کودکی
در تبعید پرستش گاه سینهی مادراش
دلتنگت هستم
و ناتوان
که غربت اشکی را
به بغضی گره زنم
یا التماس واژه ای را به زبان
شاید تعبیر تلاطم حزین سینهام را
در تنهایی آن انار بازمانده
بر درختی تهی ببینی
کسی اندوه او را نمیداند
یا راز بغض دانه هایش
که بی هیچ روزنهی نگاهی
در جهانی محصور سر به مُهر ماندهاند
و گلگون صیقلی تنی
که در یورش وهمی تیره
آرام می خشکد
اما جام پر هلاهل این تقدیر
و سردی این فاصلهها
در تپش بنفشههای تنم رنگ باخته
و پیچش هزار توی راه ها
در شوق خلخال پایم
رو به گرداب تباهی
تا در فصل تبدار ماه پیشانیام
این خزان دلتنگی را
به بهار دی ماه دیدارت برسانم
و گلوی چهل تکه ام را
به بهشت بوی تن ات
به بلورین یاقوت سینه ات
سنجاق کنم
که این جاذبهی گرگینهی چشمان توست
که اینچنین می کشاند
هلال دلتنگ چیماه را
به اسارت هفت قلمرو بی مرز آغوش ات
تا باریکهی تن بی جانم
در اعجاز نگاه تو
قرص ماه ....
6 دی ماه 1402
از مجموعه الهه سرخ و پیغمبر سپید
پرده هشتم
: دِلتَنگِم سی دیینه گِلاره کالِت
دِلتَنگیم دَس خوم نی هام دِ خیالِت
( میان این همه درد این عطر تن توست که جان مرا میگیرد )