طلوع شمس


طلوع شمس

طلوع شمس عصرگاهی سخت دلگیر و حزین مفتی قونیه می‌آمد چنین می‌گذشت از کوچه‌های مُلک روم مولوی سلطان علم مرز و بوم مردم از دیوار و سقف بامها او مِی و یاران همه چون جام‌ها ناگهان خاموش شد این های و...

طلوع شمس

عصرگاهی سخت دلگیر و حزین
مفتی قونیه می‌آمد چنین

می‌گذشت از کوچه‌های مُلک روم
مولوی سلطان علم مرز و بوم

مردم از دیوار و سقف بامها
او مِی و یاران همه چون جام‌ها

ناگهان خاموش شد این های و هوی
قفل سختی خورد بر حلقوم کوی

واژگون شد برج عاجش اوستاد
مولوی با مرکبش باز ایستاد

زد کنار آن جمعیت را شمس‌الدین
سخت می‌لرزید مفتی روی زین

شمس و خورشیدی ز تبریز عزیز
شیخ را آتش زد این گرمای تیز

مولوی در رعشه از این آفتاب
خلق حیران جملگی زین بازتاب

چشم‌هایش شمس بر وی خیره شد
وه که بر مفتی شهر او چیره شد

بی‌سخن بی‌حرف بی‌بحث و کلام
برج عاجش گشت ویران تا به بام

هرچه را که تا کنون او رشته بود
چشم آتش گون شمس از وی ربود

بار دیگر عشق و بازوهای دل
زیر یوغ آورد جسم آب و گل

شمس تبریزی ز تبریز آمده
وان تبش در جان مولانا زده

تا نگیری تب کجا جویی طبیب
حب سبب باشد که یابد دل حبیب

الغرض کوتاه گردانم سخن
این سخن قفل است بر جان شمن

شمس‌الدین تبریز این یار عزیز
گفت ای مفتی ورق‌هایت بریز

پارسی ترکی به هم آمیخته
هیچ معنی از درونش ریخته

در نگنجد بحر معنی در کلام
آچ گُزی باغلا دوداغی والسلام

من نِجَه بحری توکوم ایستیکانا
هر سُوزی دییَممَرَم هر اینسانا

خرقه‌ی تزویر و این مفتی‌گری
حایل است و باید از آن بگذری

زیر خرقه مانده‌ای با هوی و های
دوری از آغوش جانان وای و وای

آمدم اسرار را خالی کنم
هرچه می‌دانم به تو حالی کنم

این سخن‌ها بی‌کلام و بی‌صدا
رفت در اعماق جان آن هما

عارفان و اهل دل را نیست لب
جمله اجزاشان همه تب هست و تب

این سخن‌ها این صداها قیل و قال
هست بر هر جان تشنه‌ای وبال

زین سبب اغلب نمی‌گفت او سخن
شمس تبریزی نبود از جنس تن






تاثیر شگفت انگیز رابطه جنسی بر زیبایی زنان