کافه
هر روز برای دیدن تو آشفته و بیقرار بودم هر ساعت و هر دقیقهای را در فکر و در انتظار بودم پیراهن جین و شال آبی جوراب سفید و کفش مشکی شلوار بلند راه راهی پوشیده و نو نوار بودم مانند کبوتر سفیدی از...
هر روز برای دیدن تو آشفته و بیقرار بودم
هر ساعت و هر دقیقهای را در فکر و در انتظار بودم
پیراهن جین و شال آبی جوراب سفید و کفش مشکی
شلوار بلند راه راهی پوشیده و نو نوار بودم
مانند کبوتر سفیدی از کنج قفس پریده بیرون
فارغ شده از تمام غمها در کافه سر قرار بودم
وقتی که مقابلت نشستم حساس شدم به نوع رفتار
دلگیر شدم به طرز گفتار چون طعمۀ یک شکار بودم
اینها همه خواب دیده بودم با ساعت زنگی قدیمی
از خواب گران پریده اما بد خواب و کمی خمار بودم
یک دوش گرفته و مرتب با ادکلنی فشانده بر خود
باید سر ساعت مقرر در کافه سرقرار بودم
شهناز یکتا