مادرم


مادرم

وقتی موجها در هم می شکست و صدای غرش ابرها آسمان را می شکافت وقتی زنجیره ی گیسوی بید مجنونِ وسط باغ همسایه عُقدهای درون سینه ام را با باران فرو هشته گِره می زد دلم در...

وقتی موجها در هم می شکست
و
صدای
غرش ابرها
آسمان
را
می شکافت
وقتی
زنجیره ی
گیسوی
بید مجنونِ وسط باغ همسایه
عُقدهای درون سینه ام
را
با باران
فرو هشته
گِره می زد
دلم در تنهایی
تنهایش
می لرزید
و
نگاه مادرم
را می خواست
وقتی
فریاد غریبانه ی
آن
قایق چوبی نیمه شکسته ی
فرومانده
در گِلهای کنار بهمنشیر
را
کسی نمی شنید
دلم صدای مادرم
را
می خواست
وقتی
اسبها ی تند رو
عَنان ازکف دادند
و
با ماسه های
کنار ساحل
خود را به دریا سپردند
من
فقط
و
فقط مادرم را می خواستم



فراموشخانه