چاه بیژن


چاه بیژن

چاه بیژن خمار چشم تو تا می به ساغر من کرد جوانه زد دل و احساس زنده بودن کرد غروب غم زده ام غرق شور و شادی شد دلم لباس سپید طلوع بر تن کرد پس از گذشتن یک عمر دوری از مردم طلسم چشم توام دوستدار...

چاه بیژن

خمار چشم تو تا می به ساغر من کرد
جوانه زد دل و احساس زنده بودن کرد

غروب غم زده ام غرق شور و شادی شد
دلم لباس سپید طلوع بر تن کرد

پس از گذشتن یک عمر دوری از مردم
طلسم چشم توام دوستدار یک زن کرد

ولی تو رفتی و شب بی تو ای منیژه ی من
مرا چه تلخ گرفتار چاه بیژن کرد

لبان مست تو ام آبشار شادی بود
شراب دوری ات آتش به جام بهمن کرد

چرا پیام لب من به دست تو نرسید
مگر دلم به خطا میل بوسه دادن کرد؟

به پلک‌های قشنگت قسم که چشم و لبت
مرا خراب دو نرگس، دو جام لادن کرد

دل صمیمی و دستان مهربان تو بود
که دشت خشک دلم را بهار گلشن کرد

نگاه نرم و دل گرم و لحن دوست، مرا
اسیر نسترن و جلوه‌های سوسن کرد.


غلامحسین درویشی(بهمن )




معما