اشتباه


اشتباه

دست من نیست که کارم به گناه می افتد تا نگاه تو به من گاه به گاه می افتد طاقت هجر تو بر سینه من دشوار است مثل یک کوه که بر شانه ی کاه می افتد دیدنت معجزه بود ،لیک به من فهماندی گاه یک معجزه هم اشتباه...

دست من نیست که کارم به گناه می افتد
تا نگاه تو به من گاه به گاه می افتد

طاقت هجر تو بر سینه من دشوار است
مثل یک کوه که بر شانه ی کاه می افتد

دیدنت معجزه بود ،لیک به من فهماندی
گاه یک معجزه هم اشتباه می افتد

نزداین مردم آفت زده ،خوبی جرم است
هرکه یوسف شدش آخر به چاه می افتد

هی نگویید که شعرش غم و اندوه دارد
که گذار همه آخر به آه می افتد ...

من به تاریکی پر وحشت خویش مسرورم
عاقبت نور به این شام سیاه می افتد

آنچنان درد درون دلم انباشته است
که اگر گریه کنم سیل به راه می افتد...

حسین وصال پور



حریقِ حرمان