گوهر صبر
در فضایِ گُل هیاهویِ سکوتی برپا عکسی از پیله ی پروانه به زیر برگی در قابِ سپیداری بلند و در آن قاب کوچه ای بود از چرخِشِ پیوسته به بلندای گُذر گُذری از سرِ احساس و تسکینِ خیال گُذری بر سیبِ آن باغِ...
در فضایِ گُل هیاهویِ سکوتی برپا
عکسی از پیله ی پروانه به زیر برگی
در قابِ سپیداری بلند
و در آن قاب کوچه ای بود
از چرخِشِ پیوسته به بلندای گُذر
گُذری از سرِ احساس و تسکینِ خیال
گُذری بر سیبِ آن باغِ کبود
آسمان بر لب دیوار نشسته، تماشا میکرد
باد میرفت که به تاریکیِ مطلق برسد
پشتِ آن کوچه و دیوار
شکفته خوابی
خوابی از خواب کبوتر شفاف
خوابی از پنجره ای رو به غروبِ جاری
بر تَنِ شیشه ای شعرِ سپید
که صدایِ فورانِ نفسی میآمد
نفسی پاکتر از هر پاکی
میرود تا که بپیچد به پَرِ وحشیِ مرغانِ شلوغ
بانگ دارد تپشِ سرخِ غروب
و نهیبی که به فردا دارد
آن ابرِ سیاه
لحظهای خنده ی آبی چو دریای خیال
دستی از چانه ی اندیشه رمید
پایِ رفتن که کُند گوشه جگر
سوی فردا نگران گوهرِ صبر
درودتان فراوان
16 اردیبهشت 1403
عکسی از پیله ی پروانه به زیر برگی
در قابِ سپیداری بلند
و در آن قاب کوچه ای بود
از چرخِشِ پیوسته به بلندای گُذر
گُذری از سرِ احساس و تسکینِ خیال
گُذری بر سیبِ آن باغِ کبود
آسمان بر لب دیوار نشسته، تماشا میکرد
باد میرفت که به تاریکیِ مطلق برسد
پشتِ آن کوچه و دیوار
شکفته خوابی
خوابی از خواب کبوتر شفاف
خوابی از پنجره ای رو به غروبِ جاری
بر تَنِ شیشه ای شعرِ سپید
که صدایِ فورانِ نفسی میآمد
نفسی پاکتر از هر پاکی
میرود تا که بپیچد به پَرِ وحشیِ مرغانِ شلوغ
بانگ دارد تپشِ سرخِ غروب
و نهیبی که به فردا دارد
آن ابرِ سیاه
لحظهای خنده ی آبی چو دریای خیال
دستی از چانه ی اندیشه رمید
پایِ رفتن که کُند گوشه جگر
سوی فردا نگران گوهرِ صبر
درودتان فراوان
16 اردیبهشت 1403