دختر انگور


دختر انگور

این روزگار دون همه دیوانه کرده است بشکسته دل عاقل و فرزانه کرده است ترسم کشیده است به دیوانگی ، از این ثعبان که لانه در این خانه کرده است این شمع تابناک چرا بیشتر ز قبل عادت برای کشتن پروانه کرده...

این روزگار دون همه دیوانه کرده است
بشکسته دل عاقل و فرزانه کرده است

ترسم کشیده است به دیوانگی ، از این
ثعبان که لانه در این خانه کرده است

این شمع تابناک چرا بیشتر ز قبل
عادت برای کشتن پروانه کرده است

در این بهار مرغ چمن آشیان چرا
پیش عقاب دشمن بیگانه کرده است

این عاشق شکسته به دنبال درد خویش
سر را درون خمره میخانه کرده است

دیدی که لاله های فراوان در آن خزان
سنگ مزار خانم ریحانه کرده است

میخانه بسته دید چو ان پیر، خون دل
از دیدگان خویش به پیمانه کرده است

ساقی کشیده دختر انگور را به بر
ژولیده موی دلبر خود شانه کرده است



بارانِ عشق ( امام رضا )