صبر ، یعنی بِنِشین تا که زمانت برسد دست تقدیر ، به دست نگرانت برسد یوسف این چاه نه تقدیر تو بود است ولی گاه در قعر زمین ، لطفِ عیانت برسد کاروانی پی...
تو رفتی و دلم دریای خون شد نمیدونی چقدر حالم جنون شد تو رفتی و نگفتی جای خالیت همش درد و غم و ماتم فزون شد تو رفتی و ندیدی بغض سینه چشمام از دوری ات...
چشمان غرق نورت ، آسمانی ست لبان نازت ، تن پوش شاپرک اناری نقش و تندیس تن عریانت حنایی سور و سازت همه خانگی دل و روحت ابدی خانه خیالم با توست رویا یم...
در من فراریی زندانی ست در من خنیاگری به بغض نشسته در من چنگیزی می کاود در من بیژنی در چاه است در من فرهادی ست بی تیشه در من خسرویی ست بی شیرین در من...