مجنون


مجنون

روزی مجنون درمیان صحرا بود در فکرش که یابت لیلا جز لیلا چیز دیگر را ندید پیش روی مردمان آخر پرید هوش و هواسش پی معشوق بود در خیالش بوی آن محبوب بود مرد بود در طاعت رب العزت احواسش پرت شد از...


روزی مجنون درمیان صحرا
بود در فکرش که یابت لیلا

جز لیلا چیز دیگر را ندید
پیش روی مردمان آخر پرید

هوش و هواسش پی معشوق بود
در خیالش بوی آن محبوب بود

مرد بود در طاعت رب العزت
احواسش پرت شد از رفت مرد

چون که طاعت کرد خلاص او بانگ داد
که آی مرد کوری نمیبینی چه است

سر خو خم کرده روان به کجا
پیش روی جای نماز میری کجا

رفتنت اینگونه باشد خوب خطا
فکر من را پرت کردی در جا

من به طاعت و عبادت بوده ام
ذکر رب خویش را میکرده ام

مرد با طعنه جوابی داد و رفت
فکر لیلا بوده ام ندیده ام

من به فکر مخلوق اینگونه ام
تو به ذکر رب چرا اینگونه یی

او که مخلوق است مه غرقش گشته ام
جز به او نظر به هیچ چیز نکرده ام

تو که خالق را پرستی از صفا
در پی من تو چرایی این جفا

مرد خجل گشت که حرفش راست بود
سر تکان داد و معزرتی بخواست

پیش خود گفت این عبادتم نگر
من به فکر رب خود نبوده ام

در پی انسان که او اینگونه است
در پی رب من چرا اینگونه ام

پیش خویش عهد بکرد و گفت چنین
بعد از این در طاعت خویش کن یقین

که تو بینی رب خود را در نماز
ور نبینی او تو را ببینت بدان

یک پرده هست حایل بین مان
این نباشد من ببینم رب مان

قیس چون آن گفت و رفت از پیش این
این دگرگون گشت از گفتش چنین

سر نهاد آندم به اخلاص در سجود
تقوا را پیشه کرد اندر وجود

گفت یا رب طاعتم اصلاح کن
عهد و پیمانم در این راه راست کن

با حضور دل کنم طاعت بجا
بخل و بدی را کنم از جان جدا

این عبادت را که من کردم چنین
فکر دنیا بوده است در سر یقین

ورنه چون الله اکبر گویدم
فکر دنیا هیچ نباشد در سرم

تو که ربی آفریدگار ما
خلق کردی این همه مخلوق را

بعد از آن کردی تو ما را جانشین
که خلیفه باشیم در این زمین

جاه و جلال پادشاهی داده یی
اختیار عمل و علم داده یی


میخواندند نام او را قیس ولی
.
.
.
عبدالصبور دانش
ASD
15 12 2023
12:58



ترانه خنده ی غم