شکوه از آنِ گیسوان بلند است.


شکوه از آنِ گیسوان بلند است.

المَجدُ لِلضَّفائِر الطَّوِیلَه شکوه از آنِ گیسوان بلند است سروده‌ی: نزار قبّانی ترجمه‌ی: حسین خسروی محبوبم! در روزگاران گذشته در بغداد خلیفه‌ای بود که دختری زیبا داشت. چشمانش: دوشاعر:حسین خسروی

المَجدُ لِلضَّفائِر الطَّوِیلَه
شکوه از آنِ گیسوان بلند است
سروده‌ی: نزار قبّانی
ترجمه‌ی: حسین خسروی



محبوبم!
در روزگاران گذشته
در بغداد
خلیفه‌ای بود که دختری زیبا داشت.
چشمانش:
دو پرنده‌ی سبز
و گیسوانش:
شعری بلند [بودند.]


شاهان و امپراتوران خواستار او شدند.
و برایش به عنوان مهریه
کاروان‌هایی از بردگان و زر پیشکش کردند.
و تاجشان را
روی طبق‌های زر تقدیم کردند.
و مهاراجه‌ی هند برای(خواستگاری)ش آمد
و از سرزمین چین برایش ابریشم آوردند.


اما این شه‌زاده‌ی زیبا
شاهان و کاخ‌ها و گوهرهایشان را نپذیرفت.
او شاعری را دوست می‌داشت
که هر شب گلی زیبا
و نوشتاری زیبا
بر ایوانش می‌انداخت…


شهرزاد [قصه‌گو، در ادامه‌ی این قصه] می‌گوید:
… و خلیفه‌ی بی‌رحم از گیسوانِ شه‌زاده انتقام گرفت؛
و آن‌ها را بافه‌بافه برید


محبوبم!
بغداد دو سال عزای عمومی اعلام کرد.
محبوبم!
بغداد عزای عمومی اعلام کرد
برای سوگواری بر گیسوانی که همچون خوشه‌های زرد طلایی می‌درخشیدند.


و کشور دچار خشک‌سالی شد
و در گندم‌زارها
هیچ خوشه‌ی گندمی نمی‌جنبید؛
یا دانه‌ای انگور [دیده نمی‌شد.]


و سپاهیان را فرستاد
تا بسوزانند
همه‌ی گل‌های کاخ را
و هر آن‌چه در شهرهای عراق گیسوانِ بافه‌مانند بود.


و آن خلیفه‌ی کینه‌توز
آن‌که افکارش چوبین،
و دلش چوبین بود،
برای کسی که سرِ شاعر را [برایش] بیاورد،
هزار سکه‌ی زر جایزه تعیین کرد.


محبوبم!
روزگار، خلیفه‌ی وقت را از بین خواهد برد؛
و به زندگی او
مثل زندگی هر معرکه‌گیرِ دیگری پایان خواهد داد.


[امّا…] ای شه‌زاده‌ی زیبای من!
ای آن‌ که در چشمانش دو پرنده‌ی سبز خفته است،
شکوه از آنِ گیسوان بلند
و سخن زیبا خواهد بود.


☆☆☆☆☆☆


المَجدُ لِلضفائرِ الطّویلَهْ


وکان فی بغدادَ، یا حَبیبتی، فی سالفِ الزمان
خلیفهٌ لهُ ابنهٌ جَمیلَه
عیونُها
طَیرانِ أخضَران
وشَعرُها قصیدهٌ طویلَه

سَعى لَها المُلوکُ والقَیاصِرَه
وقَدَّمُوا مَهراً لَها
قَوافِل العَبیدِ والذَهَب
وقَدَّمُوا تِیجانَهُم
على صِحافٍ مِن ذَهَب
ومِن بِلادِ الهِندِ جاءها أمیر
ومن بِلادِ الصّینِ جاءها الحَرِیر

لکِنّما الأمیرَهُ الجَمیلَه
لَم تَقبَلِ المُلوکَ والقُصورَ والجَواهِرا
کانَت تُحِبُّ شاعِرا
یلقِی على شُرفَتِها
کُلَّ مَساءٍ وَردَهٌ جَمیلَه
وکِلمَهٌ جَمیلَه

تَقُولُ شَهرَزاد
وانتَقَمَ الخلیفهُ السَّفّاحُ مِن ضَفائِر الأمیرَه
فَقَصَّها ضفیرهً.. ضفیره

وأعلَنَت بغداد- یا حبیبتی- الحِداد
عامَینِ
أعلنت بغداد- یا حبیبتی- ‌الحِداد
حُزناً على السنابِلِ الصّفراءِ کَالذَّهَب
وجاعَتِ البِلاد ..
فَلَم تَعُدتَهتَزُّ فی البَیادِرِ
سُنبُلهٌ واحِدَهٌ ..
أَوَ حَبَّهٌ مِنَ العِنَب ..

وأطلَقَ الجُنود ..
لِیُحرِقُوا ..
جمیعَ ما فی القَصرِ مِن وُرود ..
وکُلَّ ما فی مُدُن العراقِ مِن ضَفائِرِ.
وأعلَن ا‌لخَلیفهُ الحَقُود
هذا الَّذِی أفکارُهُ مِنَ الخَشَب
وقَلبُهُ مِنَ الخَشَب
عَن ألفِ دِینارٍ لِمَن یَأتِی بِرَأسِ الشّاعِرِ.


سَیَمسَحُ الزَّمانُ، یا حبیبتی ..
خلیفهَ الزَّمان ..
وتَنتَهِی حَیاتَهُ
کَأیِّ بهلَوان ..

فَالمَجدُ .. یا أمِیرَتی الجَمیلَه ..
یا مَن بِعَینَیها، غَفا طَیرانِ أخضَران
یَظَلُّ لِلضَّفائِرِ الطَّویلَه..
والکِلمَهِ الجَمیلَه..




مژده رنگین کمون