زمستان زُمخت


زمستان زُمخت

عمرمان به پای اشک های هدر رفته ای تباه شد که چشمانمان بیشتر از هر پائیز گریست؛ و زمستان زُمخت با هر طوفان سهمگین موهای سیاهمان را سپید پوش کرد, نمی دانم آخرین فصل ما چه خواهد شد در این هیاهوی...

عمرمان به پای
اشک های هدر رفته ای تباه شد
که چشمانمان بیشتر از هر پائیز گریست؛
و زمستان زُمخت با هر طوفان سهمگین
موهای سیاهمان را
سپید پوش کرد,
نمی دانم آخرین فصل ما چه خواهد شد
در این هیاهوی مضطرب
که شعرهای در گلو مانده ی قلم ها
هیچ وقت چکه نخواهد کرد
بر روی کاغذهای خط خطی و مچاله شده در باد,
افسوس به ته مانده ی روزهای
بی بهار تقویم رسیدیم
که در ایستگاه سرنوشت
کسی منتظر ما نبود!



حلقه درگاه