گیسو


گیسو

ای زده بر جنگل موهای من طوفان تو جان پریشم همچو گیسوی پریشان ،جان تو حلقه آوردند، که بر دستان بیزارم کند غافل آن که همچنانم بر سر پیمان تو بی چراغ افتاده سقفم زیر پای آرزو مثل مهتابی که دور افتاده از...

ای زده بر جنگل موهای من طوفان تو
جان پریشم همچو گیسوی پریشان ،جان تو

حلقه آوردند، که بر دستان بیزارم کند
غافل آن که همچنانم بر سر پیمان تو

بی چراغ افتاده سقفم زیر پای آرزو
مثل مهتابی که دور افتاده از ایوان تو

دل که تحریم هوسها بود بازهم دارد هوس
تا گلم را جا دهم در گوشه ی گلدان تو

پشت سر شهریوری از عاشقان دارم ولی
مهر ما افتاده دنبال سر آبان تو

نوش جانت،تا دلم را غرق خوشبختی کنی
بس مرا اینکه جگر له گشته با دندان تو

شهر ،شیدایی ما را شهره ی خود می کند
حاکم عشقم ولی دل میبرد فرمان تو

بی تو از حسرت بحال مرگ بودم نیمه شب
وسوسه ها بود بر انسانم از شیطانِ تو

یک لب آیا لقمه ی لهوم فراهم میکنی
سخت میخواهم شود آبادی ام ویران تو

عقد مارا چون ملائک، آسمانی خوانده اند
محرم است خاک تنم با ابر و با باران تو

در تموز عشق ماندم پای نخل اشتیاق
بلکه خرما گردم اندر نخل خوزستان تو

من در عمق عشق افتادم به هامون هوس
کاش بی دریا نماند تا ابد مرجان تو

منکه خود از سربداران ره آزادی ام
آمدم با پای جان در محضر قاآن تو

شب ،چراغ چهره ات را دیدودر دل ماه کرد
ماه تلویحی ست آری از رخ تابان تو

باز امشب در لباس اشک میخوابد تنم
کاشکی یا من بمیرم یا غم هجران تو





در پرنیان آغوش خفته بود

تاجی از زهره بسر داشت و
زیبایی بی زخمی به رخ


نوازشش میکرد انگشتان بی عیب عشق
ودر گهواره ی سینه ی او
شیره ی جان مرا سر میکشید

هزار زهر به نیش خنده هایش بود
هزار تیر به کمان کمرش

و آن دست که عصای عمر من بود
نمیدانم به اعجاز کدام موسی
در پیکر پیله ورش میپیچید و
میچید دانه دانه یاقوتهای درخشنده خون را از چشمم

آه چشمم
چه دوزخت نمایاندن که پلک بستی به پرده ی شرم
و مرا
به مطلق بی تعلقی تدبیر کردی

چه رخوتناک است رهاییم

زخم های زنجیرم را ببندید و بربندینش به من
پاشیده ام ز هم
و هرتکه ام در بی ریشه گی
رنج کابوس میکشد به دوش دل

کاش بلرزد دلم
سکون سزاوار این سینه ی پرسخن نیست

لطفا یکی مرا عاشق کند
من بی عشق علیلم.



جداییِ ما و خدا