انتهای نیاز


انتهای نیاز

ای صاحب حسیب، حلالم نمی کنی؟ همراه عافیت، حریفِ کمالم نمی کنی؟ چون قایق شکسته، ندارم قرار و تاب با گوشه چشمِ لطف، زلالم نمی کنی؟ دیگر مجال یک نفسم نیست ای کریم با دستِ عشق، صاحب فالم نمی کنی؟ در چاه...

ای صاحب حسیب، حلالم نمی کنی؟
همراه عافیت، حریفِ کمالم نمی کنی؟
چون قایق شکسته، ندارم قرار و تاب
با گوشه چشمِ لطف، زلالم نمی کنی؟
دیگر مجال یک نفسم نیست ای کریم
با دستِ عشق، صاحب فالم نمی کنی؟
در چاه ظلم، خسته و تنها نشسته ام
چون نخوتِ غروب، زوالم نمی کنی؟
ترسی عجیب پنجه زند بر تمام جان
دور از هبوطِ وهم و خیالم نمی کنی؟
پرگار زندگی شده دور از وجود و تن
با منتی نهاده، اهل وصالـم نمی کنی؟
شبگرد را رفیق بجز تو، رفیق نیست
دست اجل، حواله به حالم نمی کنی؟

10 02 1403
2:40



بترس