توبه


توبه

و من ُبالش این تخت و خدا می داند چه غزل ها زدم از عشق خدا می داند چه ستم ها که نشد بر دل ما تا دل بود همه ی لذت این عشق دلی در گل بود دل دگر مشت گلی گشته درون سینه قلب هم مثل یخی سرد شده در...

و من ُبالش این تخت و خدا می داند
چه غزل ها زدم از عشق خدا می داند
چه ستم ها که نشد بر دل ما تا دل بود
همه ی لذت این عشق دلی در گل بود
دل دگر مشت گلی گشته درون سینه
قلب هم مثل یخی سرد شده در سینه
تو مپندار که این شرحه شدن آسان است
زیر ساتور به صد طعنه شدن آسان است
درد ساتور و آن شرحه شدن چیزی نیست
بخدا ضربه پس از ضربه شدن چیزی نیست
درد آن است که تو شهره ی یک شهر شوی
قدحت خالی و دشنام به هر خمر شوی
سینه‌ات درد کند قصه فراوان داری
گر زبان باز کنی غصه فراوان داری
لیک فریاد دگر کفر شود در این جا
شرط آزادگی ات توبه شود در این جا






شیمیل ها چه افرادی هستند؟