چـرا؟ چـه را؟
ای خفته جان ، ببین که چهها میکنی، مکن آتش به جانِ خلق خدامیکنی ،مکن یک دم ، فرود آ ز سریرِ دروغِ دهر ، شب می کشی ،شعله به پا میکنی ،مکن بازیچه ای به دونیِ دنیا و دانه ای، ای طـعمه ،صد جفا به...
ای خفته جان ، ببین که چهها میکنی، مکن
آتش به جانِ خلق خدامیکنی ،مکن
یک دم ، فرود آ ز سریرِ دروغِ دهر ،
شب می کشی ،شعله به پا میکنی ،مکن
بازیچه ای به دونیِ دنیا و دانه ای،
ای طـعمه ،صد جفا به خفا میکنی،مکن
این نفس در چَـرا ، به چٓـراگاه ناکسی ست،
تـو گر کسی چرا ؟ چـه را میکنی ؟مکن
چونان که برق ، دورِ تو هم میرسد به سر ،
عاقل ، دریغ و توبه به جامیکنی ، مکن
دستی بر آسمان و به دستی گلویِ خلق،
خائن به خلقتی ،که خطا میکنی ،مکن
تا کی خزانه داریِ میراث خوارگان ؟؟
بِـستانده بار و ُ یار رها میکنی ،مکن
مَسحوری وُ غبار گرفته است دیده ات،
سیبـی سِـتانده ، صـانع رها میکنی ؟مکن
بیرون کنند تا ز بـرین ات به بدترین ،
این ناب فرصتی ست که فنا میکنی ، مکن
1403 2 13