زلال تو...


زلال تو...

تمام حجم خیالم پر از زلال تو شد که روز و شب همه کارم ، دم از خصال تو شد من آن بریده ز خویشم ، که عمر من همه در امید با تو نشستن ، و اتصال تو شد بتاب مهر فروزان به جان آن که تنش، به شام تیره حسرت ،شاعر:رقیه زبردستی

تمام حجم خیالم پر از زلال تو شد
که روز و شب همه کارم ، دم از خصال تو شد
من آن بریده ز خویشم ، که عمر من همه در
امید با تو نشستن ، و اتصال تو شد
بتاب مهر فروزان به جان آن که تنش،
به شام تیره حسرت ، چنان هلال تو شد
اگر چه پود ِ وجودم ، به غم تنیده ولی ،
خوشم که خانه دل شاد از قبال تو شد
چو کوه سخت بلندی به پای لنگ من آه،
خوشا به سنگ نوردی که بر جبال تو شد
ز پای تا به سرم را ببین به لرزه همی
ز رِخوتی که به جانم هم از جلال تو شد
من آن اسیر کویرم که قسمتم عطش است ،
خوشا کسی که نصیبش ، نَم از شُمالِ تو شد
به گوش کس نرسیدم صدای مویه از آن
که قال من همه نشنیده در مقال تو شد





اُجرَتُ المِثل