نگاره ی نگار


نگاره ی نگار

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است بر دیده ی من خون و مِی از باده روان است چون لیلی من هرچه توانید بگردید آری نه سمرقند و نه در کل جهان است خواهید بگردید در افلاک مراغه کافیست نگردید که اتلاف...

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
بر دیده ی من خون و مِی از باده روان است

چون لیلی من هرچه توانید بگردید
آری نه سمرقند و نه در کل جهان است

خواهید بگردید در افلاک مراغه
کافیست نگردید که اتلاف زمان است

با غمزه به آتشکده ها هیمه گذارد
زخم تنم از تیر دو ابروی کمان است

پروانه بسوزد به ره عشق ازین پس
ازدور مگویید فلان است و بمان است

تنها به بقایای نظامی نتوان یافت
شیرین منم مخزن الاسرار نهان است

تکرار مکرر به کراهت نکند عشق
عاشق به شب و روز غمش ذکر دهان است

سر ها همه افسر ز سر خود بگشایند
محبوبه ی من قبله گه کون و مکان است

تنها به قلم وصف تو در رقعه نشانم
حالی که طمانینه به از جار و فغان است

آشوب و فروپاشی ارکان بباید
ور نه سخن عشق چه آسان به زبان هست

لایق نتوان دید بر او شخص عوامی
لیلی به تمنّا بَرِ شهزار و شهان است

تا او نکند میل چمن سینه بسوزد
شاید که نداند که مرا سرو چمان است

در تیره شب مجلس ما نور نباشد
تا یار نظر کرده و شمع دگران است

شب ها که به هجرت قدح و باده بنوشم
مِی نیست به پیمانه کما زهر و یمان است

منصور ترین منذر مقهور به عشق است
اَلمِنَّةُ لِلَّه به نهادم غلیان است

راه من از این قافله ی جهل جدا کن
رضوان جهان دیده ی عشاق جوان است

مصراع اول تضمین از دیوان اشعار منوچهری.



روی زندگی