فواره در فرود


فواره در فرود

مثل فواره که در اوج فرو افتاده مثل یک موج که تکرار در او افتاده عکس بی جان شده ای بر تن دیوارم من یک پلنگم که به پهنای پتو افتاده این چه حسی است که در جان و تنم می لولد و در افکار منِ خاطره جو...

مثل فواره که در اوج فرو افتاده
مثل یک موج که تکرار در او افتاده

عکس بی جان شده ای بر تن دیوارم من
یک پلنگم که به پهنای پتو افتاده

این چه حسی است که در جان و تنم می لولد
و در افکار منِ خاطره جو افتاده

چقدر حوصله کردم که به دادم برسی
لاکپشتم که دَمر گشته به رو افتاده

شیشه ی خالی عطرم که زمانی بسیار
درِ آن وا شده از خصلت و بو افتاده

در قبال تو که گُنگ و گم و ساکت بودم
از دهانم چقَدر حرف مگو افتاده

بی تپش بودم و آغازِ تلاطم بودی
مثل دریاچه که یک سنگ در او افتاد

محمدحسین ناطقی




معما