قشقایی


قشقایی

به طعم ایل قشقایی بده یک استکان چایی شبیه قهوه ی چشمت مگر مهمان نمی خوایی غریو از سینه ی ییلاق می خیزد چو می بیند سوار اسب ابلق برنویی بردوش می آیی قدت بالا دلت شیدا لبت گویا رخت رعنا به حیرتشاعر:عباس جفره

به طعم ایل قشقایی بده یک استکان چایی
شبیه قهوه ی چشمت مگر مهمان نمی خوایی

غریو از سینه ی ییلاق می خیزد چو می بیند
سوار اسب ابلق برنویی بردوش می آیی

قدت بالا دلت شیدا لبت گویا رخت رعنا
به حیرت می گزد لب را قدم تا می نهی جایی

لبت شیرینی خنده دلت از عشق آکنده
ستاره گوش آویزت بتی در عین زیبایی

دوتا طره رها برصورت مهتابی ماهت
و گیسو مخملی رقصنده در پیچی چلیپایی

شب تاریک ظلمانی که سو را می برد از چشم
تو از قشلاق سال پیش می تابی و پیدایی

من عمری جستجو کردم از آبی دل دریا
نمی دانستم آخر می دهم دل را به صحرایی!




رباعی ها