وای ز چشمت
باز آمدم از چشم تو یک شعر بسازم دستم به قلم ماند و نشد وای ز چشمت در چشم تو یکدشت پر از لاله مشکی پنهان شده , من دیده ام ای وای ز چشمت از چالهی لبخند تو در چاه نگاهت افتادم و عاشق شدم ای وای ز...
باز آمدم از چشم تو یک شعر بسازم
دستم به قلم ماند و نشد وای ز چشمت
در چشم تو یکدشت پر از لاله مشکی
پنهان شده , من دیده ام ای وای ز چشمت
از چالهی لبخند تو در چاه نگاهت
افتادم و عاشق شدم ای وای ز چشمت
پیراهن یوسف چو به یعقوب رساندند
بینا شد و فریاد زد ای وای ز چشمت
دستم به قلم ماند و نشد وای ز چشمت
در چشم تو یکدشت پر از لاله مشکی
پنهان شده , من دیده ام ای وای ز چشمت
از چالهی لبخند تو در چاه نگاهت
افتادم و عاشق شدم ای وای ز چشمت
پیراهن یوسف چو به یعقوب رساندند
بینا شد و فریاد زد ای وای ز چشمت