طلوع سوگ(م.مهتاب)


طلوع سوگ(م.مهتاب)

می نویسم برای حضرت دوست ناگهان می روم به حرمت دوست . دست آید میان خیمه ی عشق شوق می آید از سلاله ی خون نامرامی چرا به غیرت ماست مگر عالم به عکس همت ماست لعن من هم برای قوم مجوج مه من هم...

می نویسم برای حضرت دوست
ناگهان می روم به حرمت دوست .
دست آید میان خیمه ی عشق
شوق می آید از سلاله ی خون
نامرامی چرا به غیرت ماست
مگر عالم به عکس همت ماست
لعن من هم برای قوم مجوج
مه من هم برای مردم شد
آمدم شاعری کنم شاید
درسرم,آخراین غرور شکست
شعرپروین,غرور افروغی
درمیان طلوع سوگ نشست
م.ا







جاز خشک