مرهم


مرهم

شب را به یادت چشم بر هم می گذارم باعشق روی زخم دل مرهم گذارم زخم تن و جان با دوا ترمیم گردد هر درس و مشق و مساله تفهیم گردد اما به دل چون می رسد دیگر خراب است هر نکته از هر کس رسد مثل سراب است با...

شب را به یادت چشم بر هم می گذارم
باعشق روی زخم دل مرهم گذارم
زخم تن و جان با دوا ترمیم گردد
هر درس و مشق و مساله تفهیم گردد
اما به دل چون می رسد دیگر خراب است
هر نکته از هر کس رسد مثل سراب است
با خاطره دیدار را تکرار کردم
هرکس بجز روی تو شد انکار کردم
فریاد کردم عشق اندر جان من نیست
جز عشق و یاد و مهر او جای دگر نیست
حالا تمام هستی و عالم یکی شد
اما نشد یک دو شود قلبم تهی شد
رویا به رویا در پی ات هر شب بگردم
چون پاسبان با سوت خود تنها بگردم
گاهی زنم یک سوت از این بی قراری
کار دلم بعد تو شد شب زنده داری
کابوس هر روز و شب ام یک جمله گشته
آیا به قلبش زنده ام یا خسته گشته
با نکته هایش تکیه بر تردید دارد
اما دوچشمش جمله‌ی تایید دارد
دیگر بجز او نیست آرام وقراری
آخر شود ایام بد،شب زنده داری
تایید کرد، عشقش به جان و دل خریدم
تا آخر عمرم دل از او کی بریدم
چشمش برایم شاهد عینی عشق است
مژگان او سرسبزی رویای عشق است
اکنون دگر قلب من آرامش بگیرد
تا آخرین دم را که دارم ، تا بمیرم




روی زندگی