غزل
گمان کردم که دنیا بادلِ من راه می آید و پشت ابر تیره از نو امشب ماه می آید دلِ من مثل یوسف چاه هم غمهای پی درپی گمان کردم عزیزی سمت و سوی چاه می اید به قدری زندگی کردن برایم سخت و سنگین است به گونه...
گمان کردم که دنیا بادلِ من راه می آید
و پشت ابر تیره از نو امشب ماه می آید
دلِ من مثل یوسف چاه هم غمهای پی درپی
گمان کردم عزیزی سمت و سوی چاه می اید
به قدری زندگی کردن برایم سخت و سنگین است
به گونه اشک از چشمم چنین دلخواه می آید
نمی بیند کسی اینجا نگاه سرد غمگینم
به سوی این تن آشفته غم گهگاه می آید
شبیه طفل لجبازم که بی صبر است و کم طاقت
فقط غم با دل بی طاقت من راه می آید
و پشت ابر تیره از نو امشب ماه می آید
دلِ من مثل یوسف چاه هم غمهای پی درپی
گمان کردم عزیزی سمت و سوی چاه می اید
به قدری زندگی کردن برایم سخت و سنگین است
به گونه اشک از چشمم چنین دلخواه می آید
نمی بیند کسی اینجا نگاه سرد غمگینم
به سوی این تن آشفته غم گهگاه می آید
شبیه طفل لجبازم که بی صبر است و کم طاقت
فقط غم با دل بی طاقت من راه می آید