"براى درک بهتر این شعر لطفا ابتدا شعر درخت پیر را بخوانید"
.
.
به جنگلى کشاند مرد را قضا و قدر
ز یک درخت کهن سال برید شاخه اى تر
به رنج هاى گران شاخ را کشید بر دوش
به خانه برد و به سختى تراش زد پیکر
خیال هاى خوشى را که داشت تکه ى چوب
به باد رفت و از آن ، مرد ساخت دسته تبر
در آخر هم به مشقت گداخت آهن سرد
به آب زد تن فولاد و کوفت آن بر سر
گذشت شب و روزى و تیز شد بسیار
و مرد راهى جنگل شدش به صبح دگر
تبر به دوش سواران راه آشنا پیمود
در سراپاى جنگل سبز گشت سرتاسر
به ناگهان غم و حیرت به چهره ظاهر شد
چرا که کهنه درختى نشست بر منظر
به چشم هم زدنیش آن گرفت بر سر دست
و چرخشى و نشاندش به سینه ى مادر
جهان به پیش دو چشمش سیاه شد ناگه
ز اشک سینه شکافت،چشمه شد ز خون جگر
.
.
به جنگلى کشاند مرد را قضا و قدر
ز یک درخت کهن سال برید شاخه اى تر
به رنج هاى گران شاخ را کشید بر دوش
به خانه برد و به سختى تراش زد پیکر
خیال هاى خوشى را که داشت تکه ى چوب
به باد رفت و از آن ، مرد ساخت دسته تبر
در آخر هم به مشقت گداخت آهن سرد
به آب زد تن فولاد و کوفت آن بر سر
گذشت شب و روزى و تیز شد بسیار
و مرد راهى جنگل شدش به صبح دگر
تبر به دوش سواران راه آشنا پیمود
در سراپاى جنگل سبز گشت سرتاسر
به ناگهان غم و حیرت به چهره ظاهر شد
چرا که کهنه درختى نشست بر منظر
به چشم هم زدنیش آن گرفت بر سر دست
و چرخشى و نشاندش به سینه ى مادر
جهان به پیش دو چشمش سیاه شد ناگه
ز اشک سینه شکافت،چشمه شد ز خون جگر