که بودی
که دست هایت
جا مانده / برنیزه هایِ نور / وُ
گل هایِ سپیدِ یاس
.
که بودی که ریل ها
چمدان را جا گذاشته اند وُ
این پرندۀ بی بال
نشسته برسوتِ قطار !
.
که بودی ! که
برایِ دیدن اَت
آینه را بیدار می کنم
مهتاب را می بوسم
_ شانه هایم
آواز می خواند !
.
که بودی
که صدایم
به نجابتِ چشم هایت / نمی رسد
این ... افسوس
ادامۀ باران است
این حسرت
گردن آویزِ ...یک رویا .