زمزمه فراق


زمزمه فراق

زمزمه فراق.. و من امروز لباس کل کلی فصل خورشید تو را بر تن گردم مادر از صبح دعایش ذکر سلام تو بود و من امروز بعد سالی دوباره به روی برگ گلی میخندم خاطرم نیست دگر بیش کجا و کی به...

زمزمه فراق..

و
من امروز
لباس کل کلی
فصل خورشید
تو را
بر تن گردم

مادر
از صبح
دعایش
ذکر سلام
تو بود
و
من امروز
بعد سالی
دوباره
به روی
برگ گلی
میخندم

خاطرم نیست
دگر بیش
کجا و کی
به سبز زار
رقصیدم
یا
که از
روی
قاب عکس
دیوار
غبار روی
تو را
برچیدم
حیف بود
حیف بود
گل بیایید
لاله بجنبند
هزار بخواند
تو نباشی
و
من امروز
فقط امروز
به یاد تو
دستار
سبز
رسولش
به سر
می‌بندم
حیف شد
حیف شد
که هرچه بر
خاک سرد
به امانت
گذاشته بودم
بیرون زد
بی وفا
بی وفا
همه را
شوق
رستن داد
الی تو
مه گلی
که من
در خواب
و خیال
می‌دیدم
ذکر من نیست که
باز
مویه
کنم
تا دم صبح
یا گیسو
بنهم
نقش کنند
رنگ زنند
فردایی
من امروز
تو را می‌نگرم
تنهایی
کاش میشد
کاش میشد
فقط امروز
دوباره
در
گوشت
زمزمه
کنم
دوست داشتنت
سیاوش دریابار دهم غردیبهشت403




تو