آزادی حرفه ای
هر چند امیدمان نیست بدان باید به پشت سر برگردند، چشمها؛ تا آزادی معنای خود را از گذشته بریزد. دیگر امیدیمان نیست به روشنای پنجرهها. برف زیباست. آزادی زیباست. مطبوع است گرمای بدن در اولین...
هر چند امیدمان نیست بدان
باید به پشت سر برگردند، چشمها؛
تا آزادی معنای خود را از گذشته بریزد.
دیگر امیدیمان نیست
به روشنای پنجرهها.
برف زیباست.
آزادی زیباست.
مطبوع است گرمای بدن در اولین گامها.
پاک است و بزرگ، آسمان بیانتهای پشت قفس.
آرام آرام در بستن ماهیچهها
بیدار خواهد شد ترس.
بازخواهند گشت مردمان؛
آرام آرام
بر لانههای گرم.
شادند آنان از این تجارب کوچک.
روشنی مردة برف ها را
اما خواهند دید ادامه دهندگان.
آنها میبینند آسمان آبی را
سیاه فلزی؛
پاها بینا؛
بال سنگین سفید در درد، از آسمان تهی.
امیدیمان نیست. نه از
روشنیهای مردة برف
نه از فتح آن سوی تپهها.
خیانتکار است؛ برف، زیبایی.
پس از ستایش بیچون و چرا
هیولا
آدمی را دربر گرفت خواهد.
بنای خود را آزادی
باید از گذشته بریزد
تنها آن زمان
که او خیره میشود به پشت سر
و قفس را چون آسمان دیگری نگاه میکند.