داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل
از عزرائیل پرسیدند:
زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بار گریه کردم
و یک بار ترسیدم.
“خنده ام” زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مَردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم..
“گریه ام” زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی آب و علف یافتم که در حال زایمان بود.. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم… دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان سوخت و گریه کردم…
“ترسم”زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان مرد عالم را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم… دراین هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش را در بیابان گرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود…
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ…
در ادامه بخوانید
عزرائیل چطور می میرد؟
بنا بر روایتی که از امام سجاد آمدهاست، هنگامی که اسرافیل در صور میدمد مرگ تمام موجودات را در کام خود فرو برده و سکوتی مرگبار عالم هستی را فرا میگیرد. سپس خداوند به عزرائیل میفرماید: «ای عزرائیل چه کسانی باقی ماندهاند؟» و فرشتهٔ مرگ میگوید: «شما که هیچگاه نمیمیری و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و من.» خداوند به عزرائیل دستور میدهد که روح آن سه فرشته مقرب درگاهش را قبض کند. سپس خداوند میفرماید: «چه کسی ماندهاست؟» و عزرائیل جواب میدهد: «بندهٔ ضعیف و مسکین تو، عزرائیل.» در این هنگام از طرف خدا خطاب میرسد: «بمیر ای ملک الموت.»؛ سپس عزرائیل صیحهای میزند که اگر این صیحه را مردم پیش از مرگ میشنیدند در اثر آن میمردند. وقتی تلخی مرگ در کامش پدیدار میشود، میگوید: «اگر میدانستم جان کندن این مقدار سخت و تلخ است همانا در این باره با مؤمنین مدارا میکردم.»
در این هنگام خداوند خطاب میکند: «ای دنیا، کجایند پادشاهان و فرزندانشان؟ کجایند ستمگران و فرزندانشان؟ کجایند ثروت اندوزانی که حقوق واجب خود را ادا نکردند؟ امروز پادشاهی عالم از آن کیست؟» ولی هیچکس پاسخ نمیدهد. آن گاه خداوند، خود میفرماید: «اللهُ الواحدُ القهار» که پادشاهی از آن خداوند یگانه و قهار است.
مطلب پیشنهادی: داستان کوتاه پادشاهی با یک چشم و یک پا !