داستان کوتاه و پندآموز صاحب اصلی!
روزی یک گاو بیمار شد و دیگر شیر نداد. همه فکر می کردند که بهبود پیدا نمی کند. گاو هم با خودش فکر می کرد که صاحبم دیگر به من نیاز ندارد و دیگر من را دوست نخواهد داشت و با همین افکار غمگین از آن جا رفت. این گاو گرسنه در...
روزی یک گاو بیمار شد و دیگر شیر نداد. همه فکر می کردند که بهبود پیدا نمی کند. گاو هم با خودش فکر می کرد که صاحبم دیگر به من نیاز ندارد و دیگر من را دوست نخواهد داشت و با همین افکار غمگین از آن جا رفت.
این گاو گرسنه در طول مسیر بیهوش شد تا این که یک کشاورز مهربان او را دید و به خانه اش برد و بعد از چند روز گاو دوباره بهبود پیدا کرد؛ اما نمی توانست صاحبش را پیدا کند و این مرد هم نمی دانست که او متعلق به چه کسی است.
خیلی زود گاو، گوساله ای به دنیا آورد و دوباره شیر داد و خیلی خوب به بچه اش شیر دهی را انجام داد و از او مراقبت کرد. مردی که از او نگهداری می کرد، شیر گاو را فروخت و ثروتمند شد و همه می خواستند که شیر گاوش را خریداری کنند. آوازه این گاو همه جا پیچید تا این که صاحب قبلی متوجه این اتفاق شد و با خودش فکر کرد که باور نمی کنم که این همان گاو لاغری باشد که پیش من بود و من او را پس زدم.
هنگامی که به خانه صاحب جدید رفت، متوجه شد که بله این دقیقا همان گاو است. سپس به آن مرد گفت: “این گاو متعلق به من است.” اما صاحب جدیدش، گاو را به او پس نداد. صاحب قبلی با صدای بلند فریاد زد : “که من از تو شکایت می کنم.” روز بعد قضیه برای همه افشا شد.
خیلی سریع از طریق قانون پیگیری کرد و همه میخواستند ببینند که در نهایت جواب قاضی چه خواهد بود تا این که فرد قانون گذار گفت: ” اجازه دهید گاو خودش تصمیم بگیرد که می خواهد با چه کسی زندگی کند.” گاو را بین دو صاحب قرار دادند و از او خواستند هر کدام را که می خواهد برای ادامه زندگی انتخاب کند تا این که گاو از صاحب قبلی دور شد و به سمت صاحب جدید رفته و دستش را لیس زد؛ زیرا او تفاوت خودخواهی صاحب اول و مهربانی صاحب دوم را فهمیده بود. در نهایت این گونه گاو را به صاحب دوم سپردند و گفتند که تو صاحب اصلی این گاو هستی.
داستان پندآموز صاحب اصلی
در مجله دلگرم بشنوید و لذت ببرید 👇🏻
تهیه و تولید ، اختصاصی مجله دلگرم