یادداشت – نه!
برتولت برشت داستانکی دارد که سعید ایمانی آن را به فارسی برگردانده است
برتولت برشت داستانکی دارد که سعید ایمانی آن را به فارسی برگردانده است. داستان این است:
«روزی در روزگار بیقانونی به خانه آقای اگه، که یاد گرفته بود همیشه «نه» بگوید، ماموری آمد و کاغذی نشان داد که از طرف حکمرانان شهر صادر شده بود و در آن نوشته شده بود هر منزلی که مامور به آن پا میگذارد، متعلق به اوست و هر غذایی که بخواهد، به او تعلق دارد و هر کس که وی میبیند، باید خدمتش را بکند. مامور روی صندلی نشست، غذا خواست، خود را شست، دراز کشید و قبل از به خواب رفتن درحالیکه رویش به دیوار بود، گفت: «به من خدمت خواهی کرد؟»
آقای اگه او را با لحافی پوشاند و مگسها را راند و هنگام خواب نگهبانیاش را بر عهده گرفت. هفت سال تمام مانند آن روز از او اطاعت کرد. وقتی هفت سال سپری شد، مامور که از خوردن و خوابیدن و دستور دادن گنده شده بود، مرد. آن وقت آقای اگه او را در لحاف مندرسی پیچید و کشانکشان از خانه بیرون برد. خوابگاه او را شست و دیوارها را تمیز کرد. بعد نفسی بهراحتی کشید و جواب داد: «نه!»
ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۸۶