عدالت
بنام خدا آنکه خود مجری عدالت بود با بی عدالتی جان سپرد آنان که از عدالت دم می زنند با بی عدالتی سر می زنند عدالت یعنی چه؟ عدالت یعنی واژه فریب عدالت یعنی واژه ای جاذب در میان واژه های بی معنا و...
بنام خدا
آنکه خود مجری عدالت بود
با بی عدالتی جان سپرد
آنان که از عدالت دم می زنند
با بی عدالتی سر می زنند
عدالت یعنی چه؟
عدالت یعنی واژه فریب
عدالت یعنی واژه ای جاذب
در میان واژه های بی معنا و غریب
عدالت یعنی نقابی بر چهره ی بی عدالتیها
عدالت یعنی فقط یک کلمه زیبا
و دیگر هیج و دیگر پوچ
از عدالت قدیم سخن مگو
که عدالت قدیم دیریست مرده است
از عدالت قدیم سخن مگو
که عدالت جدید آمد و ترازویش را شکست
عدالت جدید آمد و بر تخت پادشاهی نشست
عدالت جدید تارو پود عدالت قدیم را از هم گسست
عدالت قدیم یادش بخیر
رفت و هرگز بر نگشت
عدالت جدید با ظاهری پر از فریب
عدالت قدیم را به سخره گرفت
بر چهره ی عدالت قدیم خندید
و زمام عدالت را از او گرفت
بنام عدالت بر تاج و تخت نشست
زمین را با عدالت قسمت کرد
ولی نه نام و نه نشانی از مستمندان در آن نبود
عدالت جدید با چهره ای پر از فریب
در یه دستش طناب دار دست دیگرش شمشیر
ذلالت را در میان مستمندان قسمت کرد
نان را از کف آنان گرفت
دامن پاکشان را آلوده به گناه و شهوت کرد
حیا را از جوانان گرفت
پیرمرد سپید موی را بی حرمت کرد
عدالت قدیم کجایی که یادت بخیر
عدالت جدید ما را بی عفت کرد
مردها را به بیگاری کشید
زنها را بی حیا و بی عصمت کرد
شرم و حیا کجا رفت دگر خجالتی نیست
دم ز عدالت مزن دگر عدالتی نیست
آنکه خود مجری عدالت بود
با بی عدالتی جان سپرد
آنان که از عدالت دم می زنند
با بی عدالتی سر می زنند
عدالت یعنی چه؟
عدالت یعنی واژه فریب
عدالت یعنی واژه ای جاذب
در میان واژه های بی معنا و غریب
عدالت یعنی نقابی بر چهره ی بی عدالتیها
عدالت یعنی فقط یک کلمه زیبا
و دیگر هیج و دیگر پوچ
از عدالت قدیم سخن مگو
که عدالت قدیم دیریست مرده است
از عدالت قدیم سخن مگو
که عدالت جدید آمد و ترازویش را شکست
عدالت جدید آمد و بر تخت پادشاهی نشست
عدالت جدید تارو پود عدالت قدیم را از هم گسست
عدالت قدیم یادش بخیر
رفت و هرگز بر نگشت
عدالت جدید با ظاهری پر از فریب
عدالت قدیم را به سخره گرفت
بر چهره ی عدالت قدیم خندید
و زمام عدالت را از او گرفت
بنام عدالت بر تاج و تخت نشست
زمین را با عدالت قسمت کرد
ولی نه نام و نه نشانی از مستمندان در آن نبود
عدالت جدید با چهره ای پر از فریب
در یه دستش طناب دار دست دیگرش شمشیر
ذلالت را در میان مستمندان قسمت کرد
نان را از کف آنان گرفت
دامن پاکشان را آلوده به گناه و شهوت کرد
حیا را از جوانان گرفت
پیرمرد سپید موی را بی حرمت کرد
عدالت قدیم کجایی که یادت بخیر
عدالت جدید ما را بی عفت کرد
مردها را به بیگاری کشید
زنها را بی حیا و بی عصمت کرد
شرم و حیا کجا رفت دگر خجالتی نیست
دم ز عدالت مزن دگر عدالتی نیست