شوق وصل
بی تو ابری شدم و هوای باران دارم دلبسته ی کویت شدم و چشم به یاران دارم شرمنده رویت شده آیینه و من شوق امید به وصل رخ جانان دارم آن غزل را که سرودم دل دریا را زد زد دلش را و ندانست که من شوق بیابان...
بی تو ابری شدم و هوای باران دارم
دلبسته ی کویت شدم و چشم به یاران دارم
شرمنده رویت شده آیینه و من
شوق امید به وصل رخ جانان دارم
آن غزل را که سرودم دل دریا را زد
زد دلش را و ندانست که من شوق بیابان دارم
آن عقابی که در آن اوج خدا را می دید
خود ندانست که من شوق به یزدان دارم
آن خلوص رمضان بود که در وقت سحر
دل من برد و ندانست که من چشم به شعبان دارم
بی تو ابری شدم و هوای باران دارم...
دلبسته ی کویت شدم و چشم به یاران دارم
شرمنده رویت شده آیینه و من
شوق امید به وصل رخ جانان دارم
آن غزل را که سرودم دل دریا را زد
زد دلش را و ندانست که من شوق بیابان دارم
آن عقابی که در آن اوج خدا را می دید
خود ندانست که من شوق به یزدان دارم
آن خلوص رمضان بود که در وقت سحر
دل من برد و ندانست که من چشم به شعبان دارم
بی تو ابری شدم و هوای باران دارم...