با نقش برجسته ...
چاپلین غمگینی درون ام زندگی می کرد مردی که نان اش بوی نای ماندگی می داد خون تر ش خشکیده روی سنگ فرش سرد در خنده های اش بغض مردم اتفاق افتاد دارد به دارش می کشد این درد مدت دار درد ی که بالا می...
چاپلین غمگینی درون ام زندگی می کرد
مردی که نان اش بوی نای ماندگی می داد
خون تر ش خشکیده روی سنگ فرش سرد
در خنده های اش بغض مردم اتفاق افتاد
دارد به دارش می کشد این درد مدت دار
درد ی که بالا می رود از پلکان مرگ
آوار قهر ش بر غرور زخمی دیوار
زخمی که نازل می شود بر استخوان مرگ
آواز من از بوی عشق تازه می ترسید
در فکر بالا رفتن از دیوار درد ش بود
از یورش احساس بی اندازه می ترسید
در اوج مرداد پر از خورشید،سرد ش بود
مانند بارانی که بی تو خشک می بارد
بر گونه های جنگل سر زرد آجرها
می بارد از چشم گلوی ام گریه ی ممتد
بر صورت خش دار کاغذ های بی رویا
باید بگوید حرف آخر را به گوش ماه
حرفی که در چشم سیاه ابر تندر شد
حرفی که حتی طاقت اش را بغض بندرگاه ...
بغضی که در پهنا ی چرب کوچه پر پر شد
شلاق توفان بر کمرگاه افق تابید
پاشیده از هم انسجام برکه ی بی ماه
صحرای بی ساحل به پای لنگر خورشید...
افتاده از هول سحر دیوانه ای در چاه
دیوانه ای که شاعر سحر سبوی ات بود
آن روز در چاه گناه اش حسن یوسف دید
در مصر تاریک جهان، کنعان بوی ات بود
عطر ترنج حسرت ات در قصر غم پیچید
در قلب سنگ اش اتفاقی تازه می افتاد
چیزی شبیه حبس باران در گلوی ابر
وقتی که دریا مژده ی رنگین کمان می داد
ساحل نشین خسته در آغوش ترد صبر
تا خون شود رنگ غزل از شعر مادرزاد
موسا ی چشم ام حسرت سحر لب ات را خورد
وقتی که گندم زار اسم کوچک ات را باد
با خود به کوه بوته های شعله ور می برد
در گونه های ات ازدحام غمزه می پیچید
تا خون کند طعم سبوی باده بازان را
سقراط لج باز گلوی ام شوکران می چید
از غنچه ی شیرین بیان لحن مولانا
بوی ات هزاران چشمه از باغ بهشت آورد
در متن هر یک موجی از آهو خرامان بود
از ساقه های لخت زنبق دلبری می کرد
با انحنای پیکرش وقتی گریزان بود
گندم نمی روید از این خاک ستم دیده
سیب از درخت دوزخ شهر جنون آلود
زمزم نمی جوشد در این شیراز غم دیده
حتی ز جای پای اسماعیل خون آلود
زائر تر از باد ی که می پیچید در موی ات
شاعر تر از عصیان خیام خدا نشناس
پیچیده ام بر صحن پیچک های بازوی ات
در آرزوی کشف ربط بوسه و گیلاس
در چشم های ات ناز را با نقش برجسته
حک می کند دست کمال الملک جادوگر
با مستی ممتد خدا در آسمان بسته
عقد نگاه ات را پس از چرخاندن ساغر
درمان درد شاعری در مغرب نیل است
قرص قمر وقتی که از شرق گریبان ات
احرام مرد نا مسلمان تو تکمیل است
وقت طواف کعبه ی دامان رقصان ات ...
13 خرداد بی ماه 1403
مردی که نان اش بوی نای ماندگی می داد
خون تر ش خشکیده روی سنگ فرش سرد
در خنده های اش بغض مردم اتفاق افتاد
دارد به دارش می کشد این درد مدت دار
درد ی که بالا می رود از پلکان مرگ
آوار قهر ش بر غرور زخمی دیوار
زخمی که نازل می شود بر استخوان مرگ
آواز من از بوی عشق تازه می ترسید
در فکر بالا رفتن از دیوار درد ش بود
از یورش احساس بی اندازه می ترسید
در اوج مرداد پر از خورشید،سرد ش بود
مانند بارانی که بی تو خشک می بارد
بر گونه های جنگل سر زرد آجرها
می بارد از چشم گلوی ام گریه ی ممتد
بر صورت خش دار کاغذ های بی رویا
باید بگوید حرف آخر را به گوش ماه
حرفی که در چشم سیاه ابر تندر شد
حرفی که حتی طاقت اش را بغض بندرگاه ...
بغضی که در پهنا ی چرب کوچه پر پر شد
شلاق توفان بر کمرگاه افق تابید
پاشیده از هم انسجام برکه ی بی ماه
صحرای بی ساحل به پای لنگر خورشید...
افتاده از هول سحر دیوانه ای در چاه
دیوانه ای که شاعر سحر سبوی ات بود
آن روز در چاه گناه اش حسن یوسف دید
در مصر تاریک جهان، کنعان بوی ات بود
عطر ترنج حسرت ات در قصر غم پیچید
در قلب سنگ اش اتفاقی تازه می افتاد
چیزی شبیه حبس باران در گلوی ابر
وقتی که دریا مژده ی رنگین کمان می داد
ساحل نشین خسته در آغوش ترد صبر
تا خون شود رنگ غزل از شعر مادرزاد
موسا ی چشم ام حسرت سحر لب ات را خورد
وقتی که گندم زار اسم کوچک ات را باد
با خود به کوه بوته های شعله ور می برد
در گونه های ات ازدحام غمزه می پیچید
تا خون کند طعم سبوی باده بازان را
سقراط لج باز گلوی ام شوکران می چید
از غنچه ی شیرین بیان لحن مولانا
بوی ات هزاران چشمه از باغ بهشت آورد
در متن هر یک موجی از آهو خرامان بود
از ساقه های لخت زنبق دلبری می کرد
با انحنای پیکرش وقتی گریزان بود
گندم نمی روید از این خاک ستم دیده
سیب از درخت دوزخ شهر جنون آلود
زمزم نمی جوشد در این شیراز غم دیده
حتی ز جای پای اسماعیل خون آلود
زائر تر از باد ی که می پیچید در موی ات
شاعر تر از عصیان خیام خدا نشناس
پیچیده ام بر صحن پیچک های بازوی ات
در آرزوی کشف ربط بوسه و گیلاس
در چشم های ات ناز را با نقش برجسته
حک می کند دست کمال الملک جادوگر
با مستی ممتد خدا در آسمان بسته
عقد نگاه ات را پس از چرخاندن ساغر
درمان درد شاعری در مغرب نیل است
قرص قمر وقتی که از شرق گریبان ات
احرام مرد نا مسلمان تو تکمیل است
وقت طواف کعبه ی دامان رقصان ات ...
13 خرداد بی ماه 1403