گفتی برو
گفتی برو از خیر سر عاشقی با من گذر کن از عشق من دیوانه این بار دلبر جان حذر کن گفتی برو از این شهر هر جا خواهی سفر کن رفتی ولی از حال بی تاب خودت با خبر کن رفتم سفر کردم حذر از تو از چشمان تو...
گفتی برو از خیر سر عاشقی با من گذر کن
از عشق من دیوانه این بار دلبر جان حذر کن
گفتی برو از این شهر هر جا خواهی سفر کن
رفتی ولی از حال بی تاب خودت با خبر کن
رفتم سفر کردم حذر از تو از چشمان تو هرگز
هر جا که بودی از همان جا به این عاشق نظر کن
گفتی نکن باور که دورغ و افسانهِ جهان است
عاقل بشو از این قصه عاشقی با من گذر کن
گفتی که من لیلی تو هرگز نبوده ام برو پس
از این فکر مجنون شدن عشق احساسی خطر کن
رفتم و من از عاشقی گذشتم آنجا نبودی
با آن رقیبان باش هر روز من را خون جگر کن
شاید که این عاشق تو شاعر بزرگی در جهان شد
بر سر قبر من بیا با یاد من شب روز سر کن
شعر : سجاد اوسیانی