جانان


جانان

دَمار از روزگارم تو برآوردی نمی گویی برآوردم.... چو دریای خزر من را تو صید کردی نمی گویی که صید کردم.... سراسیمه بسوی تو دویدم تو رَمیدی نمی گویی رمیدم.... چو یک باد بهاری تو به دشتِ من خزیدی نمی...

دَمار از روزگارم تو برآوردی
نمی گویی برآوردم....
چو دریای خزر من را تو صید کردی
نمی گویی که صید کردم....
سراسیمه بسوی تو دویدم تو رَمیدی
نمی گویی رمیدم....
چو یک باد بهاری تو به دشتِ من خزیدی
نمی گویی خزیدم....
(ای جانِ جانانم)
تو که با هر نگاهت جان ها دادی نمی گویی که من دادم....
چرا با یک،لبخندت جوابم را نمی دادی
که می گفتی: که من دادم.


وقتی انسانیت تهی باشد