ماه پنهان


ماه پنهان

در خیالم آمدی گیسو به دامان ریخته پرده ای همرنگ شب بر ماه پنهان ریخته از میان باغچه می آمدی نزدیک تر هر قدم تشویش بر آهنگ ضربان ریخته بس که زیبا بود چشمت، پیش پایت میوه ها از تحیر گویی از دست درختان...

در خیالم آمدی گیسو به دامان ریخته
پرده ای همرنگ شب بر ماه پنهان ریخته

از میان باغچه می آمدی نزدیک تر
هر قدم تشویش بر آهنگ ضربان ریخته

بس که زیبا بود چشمت، پیش پایت میوه ها
از تحیر گویی از دست درختان ریخته

شیطنت کردم، تو را گفتم بیا بنشین، بیا
این طرف تر، پیش من، آنجا که باران ریخته

رد نکردی دعوتم را وقتی از اعماق دل
یک نفر دیدی برایت چای ریحان ریخته

حرف از رفتن زدیّ و هیچ فهمیدی که من
تا چه حد لرزید دستم؟ نصف فنجان ریخته

قدر یک نوشیدنِ چای از تو شد سهمم ولی
سال ها بذر غزل در روح و در جان ریخته

من پر از بی تابی ام، با من مدارا کن، نرو
رفتنت حرف مرا بر خاک ایوان ریخته

رفته ای و هیچ چیزی نیست در جای خودش
بی تو حتی آیه ها از لای قرآن ریخته

خانه بی روح است بی تو، یک نفس مانده به مرگ
آخرین آجر از این ایوان ویران ریخته

با توسالم بود حتی در غزل بحر رمل
یک هجا با رفتنت از رکن پایان ریخته


استاد مُسَلّم سخن