آیینه شاهد بود
آیینه شاهد بود بعد تو دل به زمان دادم و تقصیر به تقدیر و فلک آیینه شاهد بود بعد تو من غزلم را گفتم غزل اما دل پرواز نداشت شوق پرواز در او جان می داد و نگاهی خسته چشم به راهش می مرد آیینه شاهد...
آیینه شاهد بود
بعد تو دل به زمان دادم و
تقصیر به تقدیر و فلک
آیینه شاهد بود بعد تو
من غزلم را گفتم
غزل اما دل پرواز نداشت
شوق پرواز در او جان می داد
و نگاهی خسته چشم به راهش می مرد
آیینه شاهد بود بعد تو قصه ام دریا شد
دل دریا خون شد
و کویری بی جان در دلم جان می داد
و نگاه باران خسته بر من تابید
آیینه شاهد بود
بعد تو دفترت را خواندم یادگارش آوار
واژه هایش هر بار بر سرم کوبیدند
حسرت تنهایی در دلم شد بیدار
بعد تو دل به زمان دادم و
تقصیر به تقدیر و فلک
آیینه شاهد بود بعد تو
من غزلم را گفتم
غزل اما دل پرواز نداشت
شوق پرواز در او جان می داد
و نگاهی خسته چشم به راهش می مرد
آیینه شاهد بود بعد تو قصه ام دریا شد
دل دریا خون شد
و کویری بی جان در دلم جان می داد
و نگاه باران خسته بر من تابید
آیینه شاهد بود
بعد تو دفترت را خواندم یادگارش آوار
واژه هایش هر بار بر سرم کوبیدند
حسرت تنهایی در دلم شد بیدار