لیلی ام نیامد


لیلی ام نیامد

حجره ام ویران من شد که نیامد جیرکم شب خوان من شد که نیامد ارغوانم سوخت و خاکسترم شد قاصدک همبسترم شد که نیامد هستِ من هیچ من و نیستی ام شد برکتم فاقد من شد که نیامد اندر آن شب که نهان من عیان...

حجره ام ویران من شد که نیامد
جیرکم شب خوان من شد که نیامد

ارغوانم سوخت و خاکسترم شد
قاصدک همبسترم شد که نیامد

هستِ من هیچ من و نیستی ام شد
برکتم فاقد من شد که نیامد

اندر آن شب که نهان من عیان شد
دردِ من تاوان من شد که نیامد..

آذر افروخت بهر مهرِگانم
دل من آتش گرفت سوخت نیامد

عاقبت در خواب دیدم سررسیده
ساقیا لیلیِ من رنگ وفاداری ندیده

بیدار که شدم نامهربان نیامده رفت
دریغا دلکم خوش را ندیده نیامد

هشیار که شدم نیامد این سمت
قطره ای خون به سر عاشقِ دیوانه نیامد

ساقیا کاش تو بیدارم نمیکردی
مثل لیلی تو نفرت ها نمیکردی

روا میدادی در این خواب بمیرم
بر آن رویای کاذب، کمی آرام بگیرم

خدایا تو خداوند ستم هستی و لیلی
که شیرین می‌دهی و باز میگیری ز فرهاد

خدایا ز خداییت ز من نیست دلیلی
که در آن خواب دهانم تو گرفتی
بر آن لیلیِ نامرد بستی فریاد

تو خدای مردم آزار نبودی
برای لیلی و لیلا نبودی

تو بودی قول دادی و شکستی
در رحمت بروی ما تو بستی

حالا که خدای ما و یار ما،نیستی
بستان از ما جان ما را، در خواب

پروانه شدم هی دور گشتم
دیوانه شد و هرکار کردم نیامد

بسوزد پدر عشق که من مجنون گشتم
ولی لیلیِ من نام عوض کرد و نیامد

پایین آمدم رفتم دوباره
زمین تا آسمان آمد
ولی لیلی نیامد...


مائده براری







استاد مُسَلّم سخن