زلزله – از زبان داوری شیرازی
در زمان محمدشاه قاجار، زلزلهای مهیب شیراز را لرزانده است و در این مورد خاص داوری، فرزند وصال شیرازی، قصیدهای سروده
راستش این بار هم، بعد از زلزله خوی و زلزله هولناک ترکیه، دوباره خواستیم برویم سراغ هشدار دادن درباره زلزله تهران! اما دیدیم از این کارها هم ما زیاد کردهایم و هم دیگران و اگر بنا بود نتیجهای داشته باشد، تا حالا حاصل شده بود و بهتر است اینبار از یک طرف دیگر به ماجرا نگاه کنیم. طرفی که برایمان جالب بود، این بود که با این همه زلزلهخیزی ایران، نشانی از زلزله در شعر شعرای پارسیگو نیست، یا دستکم بسیار کم است. شاید همیشه شاعران خودشان هم در زلزلهها مردهاند. شاید هم پرداختن به شراب و معشوق (طبیعتا گفتن ندارد که از نوع روحانی و آسمانی) نگذاشته است سراغ این امور دنیوی بروند.
ظاهرا در زمان محمدشاه قاجار، زلزلهای مهیب شیراز را لرزانده است و در این مورد خاص داوری، فرزند وصال شیرازی، قصیدهای سروده است که هم به قدر کافی ترسناک است و هم به قدر کافی ظریف و زیبا. گفتیم اینبار به یک شعر درباره زلزله قناعت کنیم تا ببینیم بعد از زلزله بعدی، زنده هستیم که دوباره فکر مطلب تازه بکنیم یا نه!
شبی کشیده به رخساره نیلگون معجر(۱)
به قیر روی فروشسته توده اغبر(۲)
هوا گره به جبین و ستاره خاکآلود
افق دریده گریبان، زمین سیاه به سر
چراغها همه خاموش و حجرهها تاریک
دماغها هـمه پرخـواب و دیـدهها بیدر
نه هیچ بیدار انـدر فـراخنای زمـین
نه هیچ روغن اندر چراغدان قمر
من و سه چار تن از دوستان یکدل خویش
به خواب خفته به راحت به گوشهای اندر
قریب آنکه بـرآید زبـانه خـورشید
به گاه آنکه بمیرد فتیله اختر
چنان به لرزه درآمـد زمـین که گفتی خاک
بشد ز مرکز خود سوی مرکز دیگر
نعوذ باللّه، خارا شکاف زلزلهای
مهیب و نعرهزن و خانهکـوب و خـارا در
هـزار کوه به یکباره گفتی از سر جای
بلند گشت و بیفتاد بر سـر کشور
بسی نماند که دندان برون جهد ز دهان
ز زور زلزله و چشمها ز کاسهء سر
ز تنگنای حصار از مخالفت انبوه
دوید طفل بـرون از مـشیمه(۳) مـادر
ز جای جستم و کردم یقین که اسرافیل
دمید صور و به پا شد کشاکش مـحشر
شـتاب کردم و رفتم زحجره چندین بار
به جانب در و دیوار ره نداد به در
همی دویدم و سنگ از قفای من میریخت
چـنو شـب عـقبه(۴) از قفای پیغمبر
حصار خانه چنو منجنیق سنگانداز
فشاند سنگ و به من بـر نـماند راه مفر(۵)
بایستادم و دیدم که شد زهر جانب
زمین چو کشتی لنگرگسسته زیر و زبـر
ز زور زلزله سـر تا به پای در جنبش
حصار خانه چو رقاصهای بازیگر
بسان استن حنانه(۶) استن خانه
هـمی درآمـد در نالههای زیر و زبر
به یک دو لرزه به هم برشکست کوه چنان
که آبگینه خالی ز پتک آهـنگر
ز پیـچ و تـاب زمین گرد یکدیگر پیچید
چنارهای قوی همچو شاخ نیلوفر
فتاد چندان جنبش به جوهر اجـسام
کـه شد قوام برون از طبیعت جوهر
به نیمه شب تار آنچنان زمین بشکافت
کـه مـهر تـافت از آن سوی توده اغبر
بسی نماند که قارون سرآورد بیرون
ز خاک و ناقه صالح برون جهد ز حـجر(۷)
بـخار چون پسر برخیا(۸) مر این کوه را
چو تخت شاه سبا بـر، به باد داد گـذر
شکست کوه و افق بر نشیب شد چندان
که هر دو قطب به یکباره آمدم به نظر
ز سمت مـغرب عـقرب طـلوع ناکرده
که از نواحی مشرق دمید دو پیکر(۹)
بیاض شعر مرا آنچنان ز هم بـگسیخت
کـه نظمها همه شد نثر و ریخت در دفتر
به جمله قرآن یک صفحه نیست نامغلوط
ز بس که ریخته اعرابهاش زیـر و زبـر
چو گرگ گرسنه، خاک سیه دهان بگشاد
بخورد ز آدمیان سیزده هزار نـفر
چـه خانها که در آن صد نفر فزون و یـکی
بـرون نـرفت که آرد ز اهل خانه خبر
به جز دو رنگ سـیاه و سـفید نیست لباس
به پیکر غنی و مفلس از گروه بشر
سیاهپوش یکی نیمه بر فراز زمـین
سـپیدپوش دگر نیمه زیر خاک انـدر
تـمام آکل و مـأکول کـشت مـردم و خاک
که خورد هریک از این دو نـیم از آن دیـگر
ز مردمان کفنپوش صحن گورستان
چو عرصه عرفاتست و محرمان حجر
تمام ساکن و از جـنبش زمـین بینی
همه به هروله(۱۰) چون حاجیان مـروه سپر
مگر نعیم و جـهیم دگـر پدید آرد
خدا به کیفر و پاداش مؤمن و کـافر
وگـرنه این همه کز خلق مرد پندارم
که نی دگر به جنان جای ماند و نی به سقر(۱۱)
۱- روسری
۳- زهدان
۴- عقبه یعنی گردنه سخت کوه. اشاره شاعر به جمعی از اصحاب پیامبر است که بعد از غزوه تبوک، توطئه کردند تا ایشان را با انداختن سنگی به قتل برسانند. به این جماعت اصحاب عقبه میگویند.
۵- فرار
۶- استن حنانه، ستونی چوبی بود که رسول خدا(ص) قبل از ساخته شدن منبر مسجد مدینه، به آن تکیه میداد و خطبه میخواند. وقتی منبر را ساختند و پیامبر از آن بالا رفت، استن از فراق نالید. شاعر نالیدن ستون خانه زیر فشار زلزله را به آن ناله تشبیه کرده است.
۷- قارون به خاطر نفرین موسی(ع) به زیر خاک رفت. شتر صالح(ع) هم زاده کوه بود. شاعر معتقد است از شدت زلزله چیزی نمانده بود قارون و شتر از درون زمین بیرون بیفتند.
۸- آصف بن برخیا از پیروان سلیمان نبی(ع) بود که اسم اعظم خدا را میدانست. با ذکر همین نام، موفق شد تخت ملکه سبا را در چشم برهمزدنی به قصر پیامبر خدا بیاورد. شاعر معتقد است بخارات زلزله یا آتشفشان چنین کاری با کوه کردهاند.
۹- عقرب و جوزا (دو پیکر) دو صورت فلکی هستند.
۱۰- مومنین باید هنگام سعی صفا و مروه هروله کنند. یعنی نه تند بدوند و نه آرام راه بروند. چیزی بین این دو تا.
۱۱- نعیم و جنان دو تا از نامهای بهشت هستند. جهیم و سقر دو تا از نامهای جهنم. شاعر معتقد است با این همه آدمی که مردهاند، بهشت و جهنم قدیمی دیگر ظرفیت ندارد و قاعدتا خداوند باید بهشت و جهنم دیگری تدارک دیده باشد.
پینوشت: به بهانه زلزله امروز در ملارد، این مطلب از چلچراغ شماره ۸۹۸ را منتشر کردیم. و همانطور که در مقدمه همین مطلب گفتیم، فعلا این شعر داوری شیرازی را بخوانید تا ببینیم بعد از زلزله بعدی زنده هستیم که به فکر مطلب تازه باشیم یا نه.
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۹۸